Voice

وبلاگ دیگر من

 

 

  • VOICE

نظرات  (۲)

  • هنرکده گلواژه شمال
  • بهار ......  آه.... افسوس      بهار که رفت  پسرک  در دره ی  ناباوری ها سقوط کرد ،  بهار از تقویم دیواری نرفت  بلکه از تقدیرش رفت    و پسرک در غم خزید ،  با خودش عجین شد   به کنج گوشه ی تنهایی هایش تکیه زد و به بهاری رفته از دست اندیشید .   و در غم شکست ‌  پسرک طرد شد ، از زندگی سرد شد ، رفت و توی مشکل غرق شد ،   شدش یه مردِ مُرده ، تکو تنها ، دور از اجتماع ..   بهارش دیر اومد و زود رفت ،  غرورش رو خورد کرد .   امروز و فرداش از دیروزش پوچ تر  ...  پسرک خورد زمین ، اما دوباره ایستاد روی جفت پاهاش همین ...  ایستاده روی جفت پاهاشو  ، زیر پرچمه خداست .   بسه کلی حرفمه ،  جای نظرات کمه ،  خسته ام از همه....  پسرک داره غم توی نیگاش    ولی بی بهار زنده موند  بجاش ...

    این تکه ای از اثر داستانی ممنوع چاپ از نشر چشمه بقلم شین براری  بود .    

  • بانوی گمنام
  • سلام وعرض ادب بسیار عالی 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی